بریدهای از کتاب تصویر دریان گری اثر اسکار وایلد
1403/11/5
صفحۀ 94
یکباره از جا برخاست و چشمانش را بست و انگشتانش را روی پلکها نهاد، انگار بخواهد رؤیای غریبی را در حبس مغز خود نگه دارد که میترسید از آن بیدار شود.
یکباره از جا برخاست و چشمانش را بست و انگشتانش را روی پلکها نهاد، انگار بخواهد رؤیای غریبی را در حبس مغز خود نگه دارد که میترسید از آن بیدار شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.