بریده‌ای از کتاب ماهی ها به دریا بر می گردند اثر مرضیه اعتمادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

از کوچۀ خودمان که خارج شدیم، خیالمان کمی راحت شد. توی کوچه های بعدی، مردم برایمان آب می آوردند و بچه ها را بغل می کردند. نزدیک خانۀ مادرم که شدیم، پدرم را دیدم. از دیوار سرک می کشید و منتظر ما بود. اشاره کرد که اینجا امن نیست و بروید خانۀ همسایه. می بینی دخترم؟ اسرائیل می خواهد همۀ دنیا برای ما ناامن باشد؛ حتی خانۀ پدری مان.

از کوچۀ خودمان که خارج شدیم، خیالمان کمی راحت شد. توی کوچه های بعدی، مردم برایمان آب می آوردند و بچه ها را بغل می کردند. نزدیک خانۀ مادرم که شدیم، پدرم را دیدم. از دیوار سرک می کشید و منتظر ما بود. اشاره کرد که اینجا امن نیست و بروید خانۀ همسایه. می بینی دخترم؟ اسرائیل می خواهد همۀ دنیا برای ما ناامن باشد؛ حتی خانۀ پدری مان.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.