بریده‌ای از کتاب جاسوس اول شخص اثر سم شپرد

gharneshin

gharneshin

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 54

گاهی نمی‌توانم به گذشته فکر نکنم. می‌دانم که باید در لحظه زندگی کرد. بله، خیلی از آدم حسابی‌ها گفته‌اند که‌ تا می‌توانم باید بنده‌ی دم باشم. اما گذشته گاهی سر و کله‌اش پیدا می‌شود. گذشته یک‌باره نمی‌آید. پاره پاره از سر می‌رسد. در اصل تکه تکه می‌رسد. جوری وانمود می‌کند انگار که بخش بخش تجربه شده است. چرا؟ چرا مثلا گذشته... ببخشید... مثلا، چرا حال به گذشته ترجیح دارد؟ چون فرض بر این است که حال است که خاطره می‌سازد. حال است که گذشته را می‌سازد. گاهی اوقات بسیار زودگذر می‌نماید. اصلا حال ناب چیست؟ حال چیز بی‌نام و نشانی است. تماما بی‌نام و نشان.

گاهی نمی‌توانم به گذشته فکر نکنم. می‌دانم که باید در لحظه زندگی کرد. بله، خیلی از آدم حسابی‌ها گفته‌اند که‌ تا می‌توانم باید بنده‌ی دم باشم. اما گذشته گاهی سر و کله‌اش پیدا می‌شود. گذشته یک‌باره نمی‌آید. پاره پاره از سر می‌رسد. در اصل تکه تکه می‌رسد. جوری وانمود می‌کند انگار که بخش بخش تجربه شده است. چرا؟ چرا مثلا گذشته... ببخشید... مثلا، چرا حال به گذشته ترجیح دارد؟ چون فرض بر این است که حال است که خاطره می‌سازد. حال است که گذشته را می‌سازد. گاهی اوقات بسیار زودگذر می‌نماید. اصلا حال ناب چیست؟ حال چیز بی‌نام و نشانی است. تماما بی‌نام و نشان.

5

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.