بریده‌ای از کتاب حوض سلطان، پایان کار مغان اثر رضا جولایی

سامان

سامان

1404/6/4

بریدۀ کتاب

صفحۀ 130

هر بامداد، بی خبر از آن‌چه در طالع آن روزمان نگاشته شده، چشم بر روی دنیا می‌گشاییم. به راه‌های رفته و نارفته می‌اندیشیم و نمی‌دانیم در نهایت تمام راه‌ها مثل هم‌اند. چه از میان بوته زارها چه در بیابانی خشک، هیچ‌کدام به هیچ جا نمی‌رسند؛ هر چند بعضی سفری شاد را موجب می‌شوند و بعضی حضری پرتعب.در اولی اگر عاقل باشی و به مقصد نیندیشی، اوقات خوشی خواهی داشت، دیگری موجب می‌شود بر هستی‌ات لعنت بفرستی.

هر بامداد، بی خبر از آن‌چه در طالع آن روزمان نگاشته شده، چشم بر روی دنیا می‌گشاییم. به راه‌های رفته و نارفته می‌اندیشیم و نمی‌دانیم در نهایت تمام راه‌ها مثل هم‌اند. چه از میان بوته زارها چه در بیابانی خشک، هیچ‌کدام به هیچ جا نمی‌رسند؛ هر چند بعضی سفری شاد را موجب می‌شوند و بعضی حضری پرتعب.در اولی اگر عاقل باشی و به مقصد نیندیشی، اوقات خوشی خواهی داشت، دیگری موجب می‌شود بر هستی‌ات لعنت بفرستی.

141

8

(0/1000)

نظرات

چه تلخ...
2

2

سامان

سامان

1404/6/5

تلخ خوبه مثل قهوه.. کلیشه ای ترین جمله ممکن رو گفتم😁😁 

2

با اینکه قهوه دوست ندارم ولی سلیقه کتاب‌خونیم خیلی با این حرفتون موافقه😅
@saman70 

1