بریدۀ کتاب

شما که غریبه نیستید
بریدۀ کتاب

صفحۀ 182

- گوش کن هوشو، داره می‌گه: «حق ... و ... دوست» کسی بوده که با یتیم‌ها دوست می‌شده. ظاهراً از اونا سرپرستی می‌کرده ولی حقشونو می‌خورده. یتیم‌ها آه می‌کشیدن و فرشته‌ها نفرینش می‌کردن. خدا به صورت پرنده‌ای گُنده و بد شکل درش می‌آره، که فقط شب‌ها می‌تونه بپره و این‌جا و اون‌جا بره. روی درخت‌ها بنشینه. روی دیوارهای خرابه بنشینه و «حق حق» کنه. روزها چشم‌هاش رو می‌بنده که تو روشنایی چشمش به چشم یتیم‌ها نیفته. خدا این جوری تنبیه‌اش کرده. کنار هر خونه.ای که روی درخت بشینه، اون خونه خراب می‌شه. آدماش می‌میرن یا آواره می‌شن.

- گوش کن هوشو، داره می‌گه: «حق ... و ... دوست» کسی بوده که با یتیم‌ها دوست می‌شده. ظاهراً از اونا سرپرستی می‌کرده ولی حقشونو می‌خورده. یتیم‌ها آه می‌کشیدن و فرشته‌ها نفرینش می‌کردن. خدا به صورت پرنده‌ای گُنده و بد شکل درش می‌آره، که فقط شب‌ها می‌تونه بپره و این‌جا و اون‌جا بره. روی درخت‌ها بنشینه. روی دیوارهای خرابه بنشینه و «حق حق» کنه. روزها چشم‌هاش رو می‌بنده که تو روشنایی چشمش به چشم یتیم‌ها نیفته. خدا این جوری تنبیه‌اش کرده. کنار هر خونه.ای که روی درخت بشینه، اون خونه خراب می‌شه. آدماش می‌میرن یا آواره می‌شن.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.