بریدهای از کتاب بیچارگان اثر فیودور داستایفسکی
1404/4/31
صفحۀ 14
با خودم فکر میکنم. چه بر سر زندگی من خواهد آمد، سرنوشتم چه خواهد شد. سخت است که نه آیندهای دارم، نه به چیزی دلم قرص است. حتی نمیتوانم پیشبینی کنم چه بر من خواهد رفت. به پشتسرم هم میترسم نگاه کنم، گذشته چنان از اندوه دمادم است که عقبِ یک خاطره رفتن قلبم را تکهتکه میکند. قرنی نیاز است برای گریستنِ من از دست آدمهای بدی که نابودم کردند!
با خودم فکر میکنم. چه بر سر زندگی من خواهد آمد، سرنوشتم چه خواهد شد. سخت است که نه آیندهای دارم، نه به چیزی دلم قرص است. حتی نمیتوانم پیشبینی کنم چه بر من خواهد رفت. به پشتسرم هم میترسم نگاه کنم، گذشته چنان از اندوه دمادم است که عقبِ یک خاطره رفتن قلبم را تکهتکه میکند. قرنی نیاز است برای گریستنِ من از دست آدمهای بدی که نابودم کردند!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.