بریدهای از کتاب سرباز روز نهم اثر نوید نوروزی
1402/10/8
4.8
20
صفحۀ 214
زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود. مواقعی بود که به خاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. از این بابت از مصطفی عذرخواهی میکردم. از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت:《تو وظیفه نداری که برای من غذا درست کنی، وظیفه نداری خونه رو مرتب کنی. این وظیفه منه و من کمکاری کردم.》 با خنده به او میگفتم:《پس من چیکاره هستم؟》مصطفی هم میگفت:《وظیفه تو فقط تربیت بچههاست. بقیه کارای خونه وظیفه منه. اگه خودم تونستم، کارهای خونه رو انجام میدم و اگه نتونستم کسی رو میارم که این کارا رو برات انجام بده.》
زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود. مواقعی بود که به خاطر موقعیت کاری یا بچهداری نمیتوانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم. از این بابت از مصطفی عذرخواهی میکردم. از ته قلبش ناراحت میشد و میگفت:《تو وظیفه نداری که برای من غذا درست کنی، وظیفه نداری خونه رو مرتب کنی. این وظیفه منه و من کمکاری کردم.》 با خنده به او میگفتم:《پس من چیکاره هستم؟》مصطفی هم میگفت:《وظیفه تو فقط تربیت بچههاست. بقیه کارای خونه وظیفه منه. اگه خودم تونستم، کارهای خونه رو انجام میدم و اگه نتونستم کسی رو میارم که این کارا رو برات انجام بده.》
3
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.