بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 253

در حیاط تنها ماندم،به قرص ماه چشم دوختم.بدجوری دلگیر بودم. اگر دیروقت نبود،بیرون می زدم تا هوایی به مغزم بخورد و آرام شوم. ناگهان به یاد "او" افتادم. دلم هوای آن را کرد که بیدار بمانم و با مولای مهربانم درددل کنم.

در حیاط تنها ماندم،به قرص ماه چشم دوختم.بدجوری دلگیر بودم. اگر دیروقت نبود،بیرون می زدم تا هوایی به مغزم بخورد و آرام شوم. ناگهان به یاد "او" افتادم. دلم هوای آن را کرد که بیدار بمانم و با مولای مهربانم درددل کنم.

(0/1000)

نظرات

تایم لاین زیبا شد با این بریده کتاب 🥲🥲
1
🌺🌺