بریده‌ای از کتاب به نام نامی سر اثر سيده مارال بابائى

بریدۀ کتاب

صفحۀ 31

سراسیمه به‌سویش شتافتم. بوی نافذ خون دماغم را پر کرد. بوی خون تازه‌ی آدمیزاد می‌آمد. مشعل را به پایین گرفتم و اطراف را به خوبی نگاه کردم. قطره‌های تازه خون را دیدم، اما جنازه‌ای آنجا نبود! رد قطره‌های خون را گرفتم و به روی دیوار رسیدم. بر روی دیوار چیزی را دیدم و پس از آن، حقایقی بر من برملا شد که آرزو می‌کردم ای کاش کور بودم!

سراسیمه به‌سویش شتافتم. بوی نافذ خون دماغم را پر کرد. بوی خون تازه‌ی آدمیزاد می‌آمد. مشعل را به پایین گرفتم و اطراف را به خوبی نگاه کردم. قطره‌های تازه خون را دیدم، اما جنازه‌ای آنجا نبود! رد قطره‌های خون را گرفتم و به روی دیوار رسیدم. بر روی دیوار چیزی را دیدم و پس از آن، حقایقی بر من برملا شد که آرزو می‌کردم ای کاش کور بودم!

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.