بریدهای از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان اثر مارسل پروست
6 روز پیش
صفحۀ 160
گرچه حس میکنیم که همیشه روانمان ما را در میان دارد؛ این حالت شبیه بودن در زندانی بیحرکت نیست؛ بیشتر به این میماند که همراه با روانمان در کار جهشی همیشگی برای پیشی گرفتن از اوییم، برای این که به بیرون برسیم، با نوعی دلسردی چون همواره در پیرامونمان آوایی یکسان میشنویم که پژواکی از فضای بیرون نیست، بلکه طنین لرزشی درونی است. میکوشیم در چیزها، که بدین گونه گرانقدر شدهاند، بازتابی را بیابیم که روانمان بر آنها تابانیده است؛ دلسرد میشویم از اینکه به نظر میرسد ذاتشان از جاذبهای که، به پندار ما، نزدیکی با برخی ایدهها باید به آنها میداد عاری است؛ گاهی همهی نیروهای این روان را به توانایی، به شکوه، تبدیل میکنیم تا بر وجودهایی اثر بگذاریم که خوب حس میکنیم در بیرون از مایند و هرگز بر آنها دست نخواهیم یافت.
گرچه حس میکنیم که همیشه روانمان ما را در میان دارد؛ این حالت شبیه بودن در زندانی بیحرکت نیست؛ بیشتر به این میماند که همراه با روانمان در کار جهشی همیشگی برای پیشی گرفتن از اوییم، برای این که به بیرون برسیم، با نوعی دلسردی چون همواره در پیرامونمان آوایی یکسان میشنویم که پژواکی از فضای بیرون نیست، بلکه طنین لرزشی درونی است. میکوشیم در چیزها، که بدین گونه گرانقدر شدهاند، بازتابی را بیابیم که روانمان بر آنها تابانیده است؛ دلسرد میشویم از اینکه به نظر میرسد ذاتشان از جاذبهای که، به پندار ما، نزدیکی با برخی ایدهها باید به آنها میداد عاری است؛ گاهی همهی نیروهای این روان را به توانایی، به شکوه، تبدیل میکنیم تا بر وجودهایی اثر بگذاریم که خوب حس میکنیم در بیرون از مایند و هرگز بر آنها دست نخواهیم یافت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.