بریده‌ای از کتاب برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق اثر علیرضا محمودی ایرانمهر

بریدۀ کتاب

صفحۀ 18

هر دوی ما معتقد بودیم که در دست‌های فرشته قصه‌های عجیب و جالبی پنهان شده است. این قصه‌ها بیشتر در رگ‌های نازک و آبی پشت دستش پنهان شده بودند؛ مثل رودخانه‌های اسرارآمیزی که از روی مچ و ساعدش شروع می‌شدند و تا نزدیک انگشت‌هایش ادامه داشتند. ما با هم سوار قایق می‌شدیم و در این رودخانه‌ها سفر می‌کردیم و هر روز ماجرا و قصهٔ تازه‌ای رخ می‌داد.

هر دوی ما معتقد بودیم که در دست‌های فرشته قصه‌های عجیب و جالبی پنهان شده است. این قصه‌ها بیشتر در رگ‌های نازک و آبی پشت دستش پنهان شده بودند؛ مثل رودخانه‌های اسرارآمیزی که از روی مچ و ساعدش شروع می‌شدند و تا نزدیک انگشت‌هایش ادامه داشتند. ما با هم سوار قایق می‌شدیم و در این رودخانه‌ها سفر می‌کردیم و هر روز ماجرا و قصهٔ تازه‌ای رخ می‌داد.

9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.