بریده‌ای از کتاب گامبی نهایی اثر جنیفرلین بارنز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

نن سرش را خم کرده و چشم‌هایش را بسته بود، ولی به نظر می‌رسید به نوعی می‌دانست دقیقا چه کسانی به ملاقاتش آمده‌اند. جیمسون را توبیخ کرد: «پسره‌ی بی‌شرم و تو، دختر! دیروز پوکر بازی هفتگی‌مون رو فراموش کردی، نه؟» صورتم را در هم کشیدم. «متأسفم. حواسم پرت شده بود.» اصلا حق مطلب را نمی‌رساند. نن چشم‌هایش را فقط به این هدف که آن‌ها را برایم باریک کند، باز کرد. «ولی الان که می‌خوای حرف بزنی، هیچ اهمیتی نداره که وسط یه کاری‌ام؟» گفتم: «می‌تونیم صبر کنیم دعاتون تموم بشه.» درست و حسابی متنبه شده بودم یا دست کم سعی داشتم این طور نشان دهم. نن غرولند کرد: «دعا؟ بیشتر این‌جوریه که دارم نظراتم رو رک‌وپوست‌کنده به خالقمون می‌گم.» جیمسون به من اطلاع داد: «پدربزرگمون این نیایشگاه رو ساخت تا نن جایی داشته باشه که سر خدا داد بزنه.» نن گلویش را صاف کرد: «مردک پیر تهدید کرد به جای این، برام مقبره بسازه. توبیاس هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد من بیشتر از خودش عمر کنم.»

نن سرش را خم کرده و چشم‌هایش را بسته بود، ولی به نظر می‌رسید به نوعی می‌دانست دقیقا چه کسانی به ملاقاتش آمده‌اند. جیمسون را توبیخ کرد: «پسره‌ی بی‌شرم و تو، دختر! دیروز پوکر بازی هفتگی‌مون رو فراموش کردی، نه؟» صورتم را در هم کشیدم. «متأسفم. حواسم پرت شده بود.» اصلا حق مطلب را نمی‌رساند. نن چشم‌هایش را فقط به این هدف که آن‌ها را برایم باریک کند، باز کرد. «ولی الان که می‌خوای حرف بزنی، هیچ اهمیتی نداره که وسط یه کاری‌ام؟» گفتم: «می‌تونیم صبر کنیم دعاتون تموم بشه.» درست و حسابی متنبه شده بودم یا دست کم سعی داشتم این طور نشان دهم. نن غرولند کرد: «دعا؟ بیشتر این‌جوریه که دارم نظراتم رو رک‌وپوست‌کنده به خالقمون می‌گم.» جیمسون به من اطلاع داد: «پدربزرگمون این نیایشگاه رو ساخت تا نن جایی داشته باشه که سر خدا داد بزنه.» نن گلویش را صاف کرد: «مردک پیر تهدید کرد به جای این، برام مقبره بسازه. توبیاس هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد من بیشتر از خودش عمر کنم.»

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.