اتاق زیر شیروانی

تاریخ عضویت:

خرداد 1404

اتاق زیر شیروانی

@attic

10 دنبال شده

4 دنبال کننده

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 268

«روزگار خیلی ظالمیه، دخترم. مزه‌اش رو در ترایدنت چشیدیم؛ و وقتی که برن افتاد. تو موقع تابستانی طولانی متولد شدی، عزیزم. هیچ‌وقت چیز دیگه‌ای رو تجربه نکردی، اما حالا زمستون واقعا داره می‌رسه. علامت خاندان ما رو به یاد بیار، آریا.» با فکر نایمیریا گفت: «دایرولف.» ناگهان ترس برش داشت و پاهایش را به روی سینه جمع کرد. «بذار چیزی در مورد گرگ‌ها بهت بگم، دخترم. وقتی برف می‌باره و بادهای سفید می‌وزند، گرگ تنها می‌میره اما گله زنده می‌مونه. تابستون وقت مشاجره‌ است، موقع زمستون ما باید از همدیگه حمایت کنیم، همدیگه رو گرم نگه داریم، قدرت همدیگه رو شریک بشیم. پس اگه لازمه که متنفر باشی، از کسانی متنفر باش که واقعا قصد صدمه زدن به ما رو دارند. سپتاموردان زن خوبیه و سانسا خواهرته. شما شاید به اندازه‌ی ماه و خورشید متفاوت باشید اما خون یکسانی در قلب شما جریان داره. تو به اون محتاجی، همون‌طور که اون به تو محتاجه‌ و من به هر دوی شما محتاجم، خدایان به من کمک کنند.»

1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

نن سرش را خم کرده و چشم‌هایش را بسته بود، ولی به نظر می‌رسید به نوعی می‌دانست دقیقا چه کسانی به ملاقاتش آمده‌اند. جیمسون را توبیخ کرد: «پسره‌ی بی‌شرم و تو، دختر! دیروز پوکر بازی هفتگی‌مون رو فراموش کردی، نه؟» صورتم را در هم کشیدم. «متأسفم. حواسم پرت شده بود.» اصلا حق مطلب را نمی‌رساند. نن چشم‌هایش را فقط به این هدف که آن‌ها را برایم باریک کند، باز کرد. «ولی الان که می‌خوای حرف بزنی، هیچ اهمیتی نداره که وسط یه کاری‌ام؟» گفتم: «می‌تونیم صبر کنیم دعاتون تموم بشه.» درست و حسابی متنبه شده بودم یا دست کم سعی داشتم این طور نشان دهم. نن غرولند کرد: «دعا؟ بیشتر این‌جوریه که دارم نظراتم رو رک‌وپوست‌کنده به خالقمون می‌گم.» جیمسون به من اطلاع داد: «پدربزرگمون این نیایشگاه رو ساخت تا نن جایی داشته باشه که سر خدا داد بزنه.» نن گلویش را صاف کرد: «مردک پیر تهدید کرد به جای این، برام مقبره بسازه. توبیاس هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد من بیشتر از خودش عمر کنم.»

0

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.