بریدۀ کتاب

گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)
بریدۀ کتاب

صفحۀ 131

علی آقا به دریا خیره شد. _ زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، می‌گنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه ای آ با رِ یه جا جمع کنیم، گنداب می‌شه. من دوست دارم مثل ای دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برای رسیدن به اقیانوس هر کاری می‌کنم. تو هم همین‌طوری. نه؟ علی آقا با حرف‌هایش مرا به فکر فروبرده بود. فکر کردم اقیانوسی که او می‌خواست به آن برسد چی و کجا بود؟

علی آقا به دریا خیره شد. _ زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، می‌گنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه ای آ با رِ یه جا جمع کنیم، گنداب می‌شه. من دوست دارم مثل ای دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برای رسیدن به اقیانوس هر کاری می‌کنم. تو هم همین‌طوری. نه؟ علی آقا با حرف‌هایش مرا به فکر فروبرده بود. فکر کردم اقیانوسی که او می‌خواست به آن برسد چی و کجا بود؟

4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.