بریدهای از کتاب خط مقدم: روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران با محوریت زندگی شهید حسن طهرانی مقدم اثر فائضه حدادی
1403/1/27
صفحۀ 75
اوایل سال ۶۰ که برای اولین بار وارد آبادان شد، کارهای زیادی میتوانست بکند. اما مستقیماً رفت سراغ خمپاره. آن روزها خمپاره مهمترین سلاحی بود که سپاه داشت. آن هم نه به وفور! در کل آبادان در حال محاصره، شاید سه تیم خمپاره بیشتر نبود. یکی بچههای تبریز بودند، یکی بچههای اصفهان و یکی هم بچههای آقای سرخیلی در شرق بهمنشیر. گلولهاش را به طور سهمیهای از ارتش میگرفتند. روزی یک عدد! حسن آقا رفته بود توی گروه تبریزیها. آن روزها شفیعزاده دست تنها بود. هیچ وقت فراموش نمیکرد که شفیعزاده با چه وسواسی آن یک گلوله سهمیه روزانه را پرتاب میکرد. برای یک گلوله یک روز تمام از این سر خط تا آن سر خط میرفت و میآمد. از دیدگاههای مختلف دیدبانی میکرد تا عاقبت یک هدف مشخص و مهم پیدا کند و مطمئن باشد که ۱۰۰ درصد قرار است نابودش کند. در آن شرایط نه تنها خود حسن آقا که هیچ کدام از مسئولان سپاه هم تصور نمیکردند که روزی سپاه توپ و توپخانه و در کل سلاح سنگین داشته باشد.
اوایل سال ۶۰ که برای اولین بار وارد آبادان شد، کارهای زیادی میتوانست بکند. اما مستقیماً رفت سراغ خمپاره. آن روزها خمپاره مهمترین سلاحی بود که سپاه داشت. آن هم نه به وفور! در کل آبادان در حال محاصره، شاید سه تیم خمپاره بیشتر نبود. یکی بچههای تبریز بودند، یکی بچههای اصفهان و یکی هم بچههای آقای سرخیلی در شرق بهمنشیر. گلولهاش را به طور سهمیهای از ارتش میگرفتند. روزی یک عدد! حسن آقا رفته بود توی گروه تبریزیها. آن روزها شفیعزاده دست تنها بود. هیچ وقت فراموش نمیکرد که شفیعزاده با چه وسواسی آن یک گلوله سهمیه روزانه را پرتاب میکرد. برای یک گلوله یک روز تمام از این سر خط تا آن سر خط میرفت و میآمد. از دیدگاههای مختلف دیدبانی میکرد تا عاقبت یک هدف مشخص و مهم پیدا کند و مطمئن باشد که ۱۰۰ درصد قرار است نابودش کند. در آن شرایط نه تنها خود حسن آقا که هیچ کدام از مسئولان سپاه هم تصور نمیکردند که روزی سپاه توپ و توپخانه و در کل سلاح سنگین داشته باشد.
7
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.