بریدهای از کتاب به زبان مادری گریه می کنیم اثر فابیو مورابیتو
1404/4/3
صفحۀ 162
همانطور که گنبد بیکران افلاک بدون ابرها نامرئی میشود و فقط ابرها هستند که آسمان را آسمان میکنند، سیارهی ما هم قارهها زمین میکردند. چه بسیار کسانی که از خودکشی منصرف میشدند چون در آخرین لحظه یادشان میآمد که قارههای دیگری هم هستند؛ قارههایی متفاوت با قارهای که آرزوی مرگ زودهنگام را به دلشان انداخته بود. همین حقیقت ساده متقاعدشان می کرد که میتوانند زندگی را جایی دیگر از نو شروع کنند. اصلاً زمانی که قارهها هنوز معنا و هویتی متفاوت داشتند کارکرد اصلیشان همین بود: یادمان بیندازند که همهجا آسمان همین رنگ نیست؛ که حرکت و جنبوجوش به زحمتش میارزد؛ که وقتی از پهنههای وسیعِ آب یا ماسه یا یخ میگذری تا به همان سرزمین آشنا برسی، یعنی در آن سرزمین از نو زاده شدهای.
همانطور که گنبد بیکران افلاک بدون ابرها نامرئی میشود و فقط ابرها هستند که آسمان را آسمان میکنند، سیارهی ما هم قارهها زمین میکردند. چه بسیار کسانی که از خودکشی منصرف میشدند چون در آخرین لحظه یادشان میآمد که قارههای دیگری هم هستند؛ قارههایی متفاوت با قارهای که آرزوی مرگ زودهنگام را به دلشان انداخته بود. همین حقیقت ساده متقاعدشان می کرد که میتوانند زندگی را جایی دیگر از نو شروع کنند. اصلاً زمانی که قارهها هنوز معنا و هویتی متفاوت داشتند کارکرد اصلیشان همین بود: یادمان بیندازند که همهجا آسمان همین رنگ نیست؛ که حرکت و جنبوجوش به زحمتش میارزد؛ که وقتی از پهنههای وسیعِ آب یا ماسه یا یخ میگذری تا به همان سرزمین آشنا برسی، یعنی در آن سرزمین از نو زاده شدهای.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.