بریدۀ کتاب
1403/6/30
صفحۀ 476
هری که نفس نفس میزد گفت: _ سیریوس، بهتره زودتر بری. هر لحظه ممکنه به دفتر فیلتویک برسن و بفهمن تو فرار کردی. کج منقار چنگالهایش را به زمین کشید و سرش را تکان داد. سیریوس در آخرین لحظات گفت: _ اون یکی پسره چی شد؟رون بود؟ _ حالش خوب میشه. هنوز به هوش نیومده. ولی خانم پامفری گفت میتونه معالجش کنه. برو دیگه، زود باش! ولی بلک که هنوز به هری خیره نگاه میکرد گفت: _ چطوری میتونم ازت تشکر کنم... هری و هرمیون یکصدا فریادزدند: _ برو! بلک دور زد و گفت: _ دوباره همدیگر رو میبینیم... هری، الحق که پسر پدرتی...
هری که نفس نفس میزد گفت: _ سیریوس، بهتره زودتر بری. هر لحظه ممکنه به دفتر فیلتویک برسن و بفهمن تو فرار کردی. کج منقار چنگالهایش را به زمین کشید و سرش را تکان داد. سیریوس در آخرین لحظات گفت: _ اون یکی پسره چی شد؟رون بود؟ _ حالش خوب میشه. هنوز به هوش نیومده. ولی خانم پامفری گفت میتونه معالجش کنه. برو دیگه، زود باش! ولی بلک که هنوز به هری خیره نگاه میکرد گفت: _ چطوری میتونم ازت تشکر کنم... هری و هرمیون یکصدا فریادزدند: _ برو! بلک دور زد و گفت: _ دوباره همدیگر رو میبینیم... هری، الحق که پسر پدرتی...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.