بریده‌ای از کتاب پنجره های تشنه: روزنوشت های انتقال ضریح امام حسین (ع) از قم به کربلا اثر مهدی قزلی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 152

حجت گفت:« یک نفر دستم را محکم گرفته بود و می‌کشید، تا بیاید بالا.» گفتم:« آخ دستم کنده شد.» یارو با خونسردی گفت:« جانت فدای امام حسین علیه‌السلام بشود. دست که چیزی نیست.»

حجت گفت:« یک نفر دستم را محکم گرفته بود و می‌کشید، تا بیاید بالا.» گفتم:« آخ دستم کنده شد.» یارو با خونسردی گفت:« جانت فدای امام حسین علیه‌السلام بشود. دست که چیزی نیست.»

37

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.