بریده‌ای از کتاب بامداد خمار اثر فتانه(پروین) حاج سیدجوادی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 131

گفت: من این همه یادگاری به تو داده ام، زلفم را، خون تنم را؛ تو به من چه یادگاری می دهی؟! گفتم اول که من به تو یادگاری داده ام تعجب کرد _ چه یادگاری؟! _دلم را...:)

گفت: من این همه یادگاری به تو داده ام، زلفم را، خون تنم را؛ تو به من چه یادگاری می دهی؟! گفتم اول که من به تو یادگاری داده ام تعجب کرد _ چه یادگاری؟! _دلم را...:)

77

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.