بریدهای از کتاب بامداد خمار اثر فتانه(پروین) حاج سیدجوادی
1404/2/12
صفحۀ 131
گفت: من این همه یادگاری به تو داده ام، زلفم را، خون تنم را؛ تو به من چه یادگاری می دهی؟! گفتم اول که من به تو یادگاری داده ام تعجب کرد _ چه یادگاری؟! _دلم را...:)
گفت: من این همه یادگاری به تو داده ام، زلفم را، خون تنم را؛ تو به من چه یادگاری می دهی؟! گفتم اول که من به تو یادگاری داده ام تعجب کرد _ چه یادگاری؟! _دلم را...:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.