بریده‌ای از کتاب وقتی نیچه گریست اثر اروین دی. یالوم

بریدۀ کتاب

صفحۀ 281

ناگهان روشن‌ترین قاعده‌ی زندگی را دریافتم: این که زمان باز‌نمی‌گردد و زندگی‌ام در حال تلف شدن است. این را از پیش می‌دانستم، ولی دانستنش در چهل سالگی متفاوت بود. اکنون می‌دانم آن «پسر امیدهای بی‌کران»، پرچم‌دار در حال حرکتی بیش نبود، که آن «امید»، وهمی بیش نیست، که «بی‌کران»، بی‌معناست و بالاخره این که من نیز همراه دیگر انسان‌ها، به سوی مرگ گام برمی‌دارم.

ناگهان روشن‌ترین قاعده‌ی زندگی را دریافتم: این که زمان باز‌نمی‌گردد و زندگی‌ام در حال تلف شدن است. این را از پیش می‌دانستم، ولی دانستنش در چهل سالگی متفاوت بود. اکنون می‌دانم آن «پسر امیدهای بی‌کران»، پرچم‌دار در حال حرکتی بیش نبود، که آن «امید»، وهمی بیش نیست، که «بی‌کران»، بی‌معناست و بالاخره این که من نیز همراه دیگر انسان‌ها، به سوی مرگ گام برمی‌دارم.

19

19

(0/1000)

نظرات

هعی زندگی

0