بریدهای از کتاب سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
1404/3/13
صفحۀ 90
«حسرت میخورد به چرخی که در شبانهروز حتما میگشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت، به سکوت خو میگرفت و آنقدر بیحضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند. انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.»
«حسرت میخورد به چرخی که در شبانهروز حتما میگشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت، به سکوت خو میگرفت و آنقدر بیحضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند. انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.