بریدۀ کتاب

گزیده اشعار ملک الشعرای بهار
بریدۀ کتاب

صفحۀ 25

عشق آن‌چنان گداخت تنم را که بعد مرگ بر خاک مرقدم کف خاکستری نماند ای بلبل اسیر! به کنج قفس بساز اکنون که از برای تو بال و پری نماند ای باغبان! بسوز که در باغ خرمی زین خشکسال حادثه برگ تری نماند هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست بهر پناه مردم مسکین دری نماند آلوده گشت چشمه به پوز پلید سگ ای شیر! تشنه میر، که آبشخوری نماند

عشق آن‌چنان گداخت تنم را که بعد مرگ بر خاک مرقدم کف خاکستری نماند ای بلبل اسیر! به کنج قفس بساز اکنون که از برای تو بال و پری نماند ای باغبان! بسوز که در باغ خرمی زین خشکسال حادثه برگ تری نماند هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست بهر پناه مردم مسکین دری نماند آلوده گشت چشمه به پوز پلید سگ ای شیر! تشنه میر، که آبشخوری نماند

8

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.