بریدۀ کتاب
1403/2/7
4.3
74
صفحۀ 177
جاده اولش شلوغ بود. راه را بلد نبودم اما میدانستم این جاده جاده ی آبادان است و من نباید از فرعیها بروم باید کناره ی راه را بگیرم و همین طور بروم و تابلوها را خوب نگاه کنم. میدانستم نباید هول شوم و باید خونسرد باشم و به خودم مطمئن .میدانستم نباید تند بروم باید طوری بروم که اگر اتفاقی افتاد بتوانم موتور را نگه دارم این چیزها را به خودم یادآوری میکردم، اما باز... می ترسیدم. نه ترسی که مثلا از چیزی یا کسی باشد. ترسی شبیه دلشوره. همیشه فکر می کردم اگر یک روز تنهایی بروم کره ی ماه چه کار میکنم آن وقت از فکر تنها بودن در فضای بی نهایت تاریک و بزرگ دلم میلرزید تنهای تنها به قول خاله تهنای تهنا جایی که هیچ کس در هیچ کس ضرب نمیشود و به آن می گویند کهکشان شاید اسمش را بشود گذاشت دلشوره نمیدانم فرق ترس و دلشوره را نمی دانستم و فکر میکردم تنهای تنها داشتم میرفتم کره ی ماه.
جاده اولش شلوغ بود. راه را بلد نبودم اما میدانستم این جاده جاده ی آبادان است و من نباید از فرعیها بروم باید کناره ی راه را بگیرم و همین طور بروم و تابلوها را خوب نگاه کنم. میدانستم نباید هول شوم و باید خونسرد باشم و به خودم مطمئن .میدانستم نباید تند بروم باید طوری بروم که اگر اتفاقی افتاد بتوانم موتور را نگه دارم این چیزها را به خودم یادآوری میکردم، اما باز... می ترسیدم. نه ترسی که مثلا از چیزی یا کسی باشد. ترسی شبیه دلشوره. همیشه فکر می کردم اگر یک روز تنهایی بروم کره ی ماه چه کار میکنم آن وقت از فکر تنها بودن در فضای بی نهایت تاریک و بزرگ دلم میلرزید تنهای تنها به قول خاله تهنای تهنا جایی که هیچ کس در هیچ کس ضرب نمیشود و به آن می گویند کهکشان شاید اسمش را بشود گذاشت دلشوره نمیدانم فرق ترس و دلشوره را نمی دانستم و فکر میکردم تنهای تنها داشتم میرفتم کره ی ماه.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.