بریدۀ کتاب
دیروز
صفحۀ 43
دیدم که چند خانم مهماندار، آستینهایشان را بالا زدهاند و هر کدام سبدی در دست گرفته و در بین مسافرین حرکت میکنند. من -چون وسط هواپیما نشسته بودم- نمیتوانستم ببینم داخل آن سبد چیست، ولی وقتی مهماندار نزدیکم شد فهمیدم آن چیزی که از داخل سبد به مسافرین میدهد، یک ساندویچ کوچک لانشون است، اندازۀ ساندویچ مخصوص بچهها در رستوران «سابوِی»! پشت سر هر مهمانداری که یکی از آن سبدها دستش بود، یک مهماندار دیگر با یک سینی در دست حرکت میکرد. داخل سینی یک سری فنجان پلاستیکی قرار داشت -درست مثل همانها که در آزمایشگاهها برای گرفتن نمونۀ ادرار به مراجعین میدهند! داخل این لیوانهای پلاستیکی هم آب پرتقال بود. وقتی این «سفرۀ رنگین غذا» به ما رسید، من و همکارم ابراهیم مسلم یک صدا گفتیم «نو، تنکیو». بعدش هم بلند زدیم زیر خنده. جالب بود، چون برای گفتن این، اصلا هماهنگ نکرده بودیم. ظاهرا صدای خندۀ ما باعث ناراحتی بعضی خاخامها شده بود که برگشتند و با عصبانیت و انزجار نگاهمان کردند. به ابراهیم گفتم: «غذای یهودیا رو نمیخوری؟» جواب داد: «معلومه که نه، محاله این کارو بکنم.» گفتم: «البته [بگما،] این ساندویچ، فقط پیش غذا بود، الان غذاهای جورواجور برامون میآرن.» با خنده گفت: «خیال کردی سوار هواپیمای خطوط هوایی عربستان شدی؟ خواب دیدی خیره! سوار هواپیمای یهودیا شدیما!»
دیدم که چند خانم مهماندار، آستینهایشان را بالا زدهاند و هر کدام سبدی در دست گرفته و در بین مسافرین حرکت میکنند. من -چون وسط هواپیما نشسته بودم- نمیتوانستم ببینم داخل آن سبد چیست، ولی وقتی مهماندار نزدیکم شد فهمیدم آن چیزی که از داخل سبد به مسافرین میدهد، یک ساندویچ کوچک لانشون است، اندازۀ ساندویچ مخصوص بچهها در رستوران «سابوِی»! پشت سر هر مهمانداری که یکی از آن سبدها دستش بود، یک مهماندار دیگر با یک سینی در دست حرکت میکرد. داخل سینی یک سری فنجان پلاستیکی قرار داشت -درست مثل همانها که در آزمایشگاهها برای گرفتن نمونۀ ادرار به مراجعین میدهند! داخل این لیوانهای پلاستیکی هم آب پرتقال بود. وقتی این «سفرۀ رنگین غذا» به ما رسید، من و همکارم ابراهیم مسلم یک صدا گفتیم «نو، تنکیو». بعدش هم بلند زدیم زیر خنده. جالب بود، چون برای گفتن این، اصلا هماهنگ نکرده بودیم. ظاهرا صدای خندۀ ما باعث ناراحتی بعضی خاخامها شده بود که برگشتند و با عصبانیت و انزجار نگاهمان کردند. به ابراهیم گفتم: «غذای یهودیا رو نمیخوری؟» جواب داد: «معلومه که نه، محاله این کارو بکنم.» گفتم: «البته [بگما،] این ساندویچ، فقط پیش غذا بود، الان غذاهای جورواجور برامون میآرن.» با خنده گفت: «خیال کردی سوار هواپیمای خطوط هوایی عربستان شدی؟ خواب دیدی خیره! سوار هواپیمای یهودیا شدیما!»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.