بریده‌ای از کتاب هم‌نوایی در پاییز اثر باربارا پیم

roya ebadi

roya ebadi

1404/1/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 188

نگاهش را دور اتاق گرداند و یکدفعه چشمش خورد به یک گل گندمی که روزی با خودش به اداره آورده و موقع رفتن از آنجا زحمت بردنش را به خودش نداده بود. حالا تکثیر شده بود؛ کلی شاخه کوچک از آن آویزان شده و بالای رادیاتور شوفاژ معلق بود. آیا این معنایی داشت و ثابت میکرد که او زمانی وجود داشته و خاطره اش زنده مانده است؟ دست کم طبیعت راه خودش را می رفت حالا هر اتفاقی می خواست برای ما بیفتد؛ او این را می دانست

نگاهش را دور اتاق گرداند و یکدفعه چشمش خورد به یک گل گندمی که روزی با خودش به اداره آورده و موقع رفتن از آنجا زحمت بردنش را به خودش نداده بود. حالا تکثیر شده بود؛ کلی شاخه کوچک از آن آویزان شده و بالای رادیاتور شوفاژ معلق بود. آیا این معنایی داشت و ثابت میکرد که او زمانی وجود داشته و خاطره اش زنده مانده است؟ دست کم طبیعت راه خودش را می رفت حالا هر اتفاقی می خواست برای ما بیفتد؛ او این را می دانست

200

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.