بریدهای از کتاب آنومالی اثر اروه لوتلیه
1404/2/29
صفحۀ 32
هرگز ندانستم اگر وجود نمیداشتم چه چیزی در جهان متفاوت میشد، و اگر مشتاقانهتر میزیستم مسیر جهان را به سمت کدام ساحل تغییر میدادم، و نمیفهمم مرگ من چه تغییری در حرکتش ایجاد خواهد کرد. حالا من در مسیر همواری قدم برمیدارند که مرا به هیچ کجا نمیرساند. نقطهای میشوم که در آن زندگی و مرگ چنان به هم میپیوندند که از هم قابل تشخیص نیستند، جایی که نقاب زندگان بر صورت مردگان آرام میگیرد. به لطف هوای شفاف امروز صبح، فراتر از خودم را میبینم، و با دیگران فرقی ندارم. به زندگی پایان نمیبخشم، بلکه به جاودانگی زندگی میبخشم. در آخر، بیهوده، واپسین جمله را مینویسم که درصدد تغییر دادن این لحظه نیست.
هرگز ندانستم اگر وجود نمیداشتم چه چیزی در جهان متفاوت میشد، و اگر مشتاقانهتر میزیستم مسیر جهان را به سمت کدام ساحل تغییر میدادم، و نمیفهمم مرگ من چه تغییری در حرکتش ایجاد خواهد کرد. حالا من در مسیر همواری قدم برمیدارند که مرا به هیچ کجا نمیرساند. نقطهای میشوم که در آن زندگی و مرگ چنان به هم میپیوندند که از هم قابل تشخیص نیستند، جایی که نقاب زندگان بر صورت مردگان آرام میگیرد. به لطف هوای شفاف امروز صبح، فراتر از خودم را میبینم، و با دیگران فرقی ندارم. به زندگی پایان نمیبخشم، بلکه به جاودانگی زندگی میبخشم. در آخر، بیهوده، واپسین جمله را مینویسم که درصدد تغییر دادن این لحظه نیست.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.