بریدۀ کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 276

«دفتر قرمز آمار گروهان را از جیبم درآوردم. مربع‌های قرمز داشت زیاد می‌شد. علی ارم و محمدی‌جو. کاش یک نفر هم جلوی اسم من این مربع را می‌کشید. از بچه‌ها شنیدم ایرانی‌زاده هم همان اول کار روی دژ آرام گرفته. یک مربع هم قسمت او شد. یکی دیگر از بچه‌ها موقع عبور از دژ افتاده بود؛ از روی مشخصاتی که دادند شناختمش؛ پورصادقی. به خاطر دست قطع شده‌اش در ذهنم مانده بود. مهارتی که در گرفتن کلاش با یک دست داشت باعث شد توجهم جلب شود. پشت جاده میان بچه‌ها راه می‌رفتم و سراغ رفقایشان را می‌گرفتم. خیلی‌ها روی دژ خورده بودند. با هر مربع قرمزی که می‌کشیدم غم روی دلم چهارزانو می‌نشست».

«دفتر قرمز آمار گروهان را از جیبم درآوردم. مربع‌های قرمز داشت زیاد می‌شد. علی ارم و محمدی‌جو. کاش یک نفر هم جلوی اسم من این مربع را می‌کشید. از بچه‌ها شنیدم ایرانی‌زاده هم همان اول کار روی دژ آرام گرفته. یک مربع هم قسمت او شد. یکی دیگر از بچه‌ها موقع عبور از دژ افتاده بود؛ از روی مشخصاتی که دادند شناختمش؛ پورصادقی. به خاطر دست قطع شده‌اش در ذهنم مانده بود. مهارتی که در گرفتن کلاش با یک دست داشت باعث شد توجهم جلب شود. پشت جاده میان بچه‌ها راه می‌رفتم و سراغ رفقایشان را می‌گرفتم. خیلی‌ها روی دژ خورده بودند. با هر مربع قرمزی که می‌کشیدم غم روی دلم چهارزانو می‌نشست».

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.