بریده‌ای از کتاب مشعلی در برابر شب اثر صبا طاهر

وایولت

وایولت

1404/3/15

بریدۀ کتاب

صفحۀ 288

سلول را ترک میکند و پسرک در حالی که زیر وزن کوزه ای گلی و جعبه ای بطری که تلق تلوق میکنند خم شده، جلو می آید. نگاهش به دستم می افتد و چشم هایش گشاد میشوند. کنارم دولا میشود و با انگشتهایی به سبکی پروانه از خمیرهای مختلفی برای تمیز کردن زخمهایم استفاده میکند. زمزمه میکند:(پس چیزی که میگن حقیقت داره ماسکها درد رو حس نمیکنن.) میگویم:( درد رو حس میکنیم، فقط آموزش دیدیم که تحملش کنیم.)

سلول را ترک میکند و پسرک در حالی که زیر وزن کوزه ای گلی و جعبه ای بطری که تلق تلوق میکنند خم شده، جلو می آید. نگاهش به دستم می افتد و چشم هایش گشاد میشوند. کنارم دولا میشود و با انگشتهایی به سبکی پروانه از خمیرهای مختلفی برای تمیز کردن زخمهایم استفاده میکند. زمزمه میکند:(پس چیزی که میگن حقیقت داره ماسکها درد رو حس نمیکنن.) میگویم:( درد رو حس میکنیم، فقط آموزش دیدیم که تحملش کنیم.)

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.