بریدۀ کتاب
1403/9/4
صفحۀ 102
آمنه به یاد اشک ها و نگاه های حسرتبار دوشیزگانِ نورسِ مکه در شب پیوندش با عبدالله افتاد: "چه روی داد که همای سعادت،در آن مایه چرخ زدن ها، از میان آن همه رقیبان امیدوار، بر شانه تو فرود آمد؟! چه پیش آمد که این نیکبختی شگفت، که به رویایی شیرین شبیه تر است، از آن تو یکی شد؟! تو مگر در این میانه، جز شکیبایی و خویشتنداری، هیچ کرده بودی؟! تو که آرزوی دل را، به مادر خویش نیز نگفته بودی...!." نمی توانست! آنچه می کرد تا این نیکبختی بزرگِ روی کرده از غیب را هضم کند، نمی توانست! گاه حتی به تردید دچار می شد که این، آیا رویایی نیست که او در آن غوطه ور است؟ به راستی، این آیا همان عبداللهِ محبوب دل و جان جمله دوشیزگان شهر بود که اینک در کنار او و از آنِ او بود؟! این قامت موزون مردانه، این گیسوانِ شبقگونِ طعنه زنِ شب، این دیدگان سیاهِ آشوبگر، آیا دیگر از آن او شده بود؟! ...
آمنه به یاد اشک ها و نگاه های حسرتبار دوشیزگانِ نورسِ مکه در شب پیوندش با عبدالله افتاد: "چه روی داد که همای سعادت،در آن مایه چرخ زدن ها، از میان آن همه رقیبان امیدوار، بر شانه تو فرود آمد؟! چه پیش آمد که این نیکبختی شگفت، که به رویایی شیرین شبیه تر است، از آن تو یکی شد؟! تو مگر در این میانه، جز شکیبایی و خویشتنداری، هیچ کرده بودی؟! تو که آرزوی دل را، به مادر خویش نیز نگفته بودی...!." نمی توانست! آنچه می کرد تا این نیکبختی بزرگِ روی کرده از غیب را هضم کند، نمی توانست! گاه حتی به تردید دچار می شد که این، آیا رویایی نیست که او در آن غوطه ور است؟ به راستی، این آیا همان عبداللهِ محبوب دل و جان جمله دوشیزگان شهر بود که اینک در کنار او و از آنِ او بود؟! این قامت موزون مردانه، این گیسوانِ شبقگونِ طعنه زنِ شب، این دیدگان سیاهِ آشوبگر، آیا دیگر از آن او شده بود؟! ...
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.