بریدهای از کتاب بانو گوزن اثر مریم حسینیان
1403/5/3
3.5
9
صفحۀ 101
پرویز قهوه را هورت میکشد و میخندد. ... تازه زنجیر طلایش را دیدهام. با خودم فکر میکنم به خارج رفتن و نرفتن نیست؛ بعضیها ذاتا امّلاند. هر کاری بکنند باز از یک گوشهشان زنجیرطلایی، کفش نوکتیزی، کاکلی چیزی بیرون میزند.
پرویز قهوه را هورت میکشد و میخندد. ... تازه زنجیر طلایش را دیدهام. با خودم فکر میکنم به خارج رفتن و نرفتن نیست؛ بعضیها ذاتا امّلاند. هر کاری بکنند باز از یک گوشهشان زنجیرطلایی، کفش نوکتیزی، کاکلی چیزی بیرون میزند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.