بریده‌ای از کتاب قول مادر اثر سالی هپ ورث

بریدۀ کتاب

صفحۀ 125

زویی تعداد دفعاتی را که در جمع مات و مبهوت و بی‌صدا شده یا درست دقیقه نود در یک رویداد حالش بد شده و مادرش به دیگران گفته بود که او لانرژیت دارد، فراموش کرده بود. می‌دانست که اگر مادرش اکنون اینجا بود، کاری می‌کرد که حالش بهتر شود. شاید برایش فیلم می‌گذاشت یا موسیقی پخش می‌کرد. شاید برایش داستانی درباره موقعیتی می‌گفت که آبروی خودش در جمع رفته بود و زویی از ته دل قهقه می‌زد. شاید حتی با هم به شهر امن می‌رفتند. زویی باور داشت که مادرش تنها دوست حقیقی او در این دنیا بود. کسی که هرگز به او پشت نمی‌کرد.

زویی تعداد دفعاتی را که در جمع مات و مبهوت و بی‌صدا شده یا درست دقیقه نود در یک رویداد حالش بد شده و مادرش به دیگران گفته بود که او لانرژیت دارد، فراموش کرده بود. می‌دانست که اگر مادرش اکنون اینجا بود، کاری می‌کرد که حالش بهتر شود. شاید برایش فیلم می‌گذاشت یا موسیقی پخش می‌کرد. شاید برایش داستانی درباره موقعیتی می‌گفت که آبروی خودش در جمع رفته بود و زویی از ته دل قهقه می‌زد. شاید حتی با هم به شهر امن می‌رفتند. زویی باور داشت که مادرش تنها دوست حقیقی او در این دنیا بود. کسی که هرگز به او پشت نمی‌کرد.

16

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.