بریده‌ای از کتاب حاج جلال: خاطرات حاج جلال حاجی بابایی اثر لیلا نظری گیلانده

بریدۀ کتاب

صفحۀ 192

زود از خواب پریدم. دلم برای هر دوشان تنگ شد. آنها را از سر نداری و کار زیاد در مزرعه مردم از دست داده بودم دخترهایی که پاره تنم بودند و به اندازه علیرضا، حمیدرضا حبيب و ابوالقاسم برایم عزیز بودند با خودم گفتم کاش زندگی این قدر برایمان سخت نمیگذشت کاش پدرم کمی از اقتدارش کم میکرد و می توانستم راحت با او حرف بزنم راحت با او درد دل کنم و نیازهایمان را بگویم هر چند او برایمان کم نگذاشته بود، اما کاش هیچ وقت شانه های علیرضا زیر ساقه های یونجه زخم نمی شد کاش دستهایش زیر دست بناها و آهکهای ساختمان ترک بر نمی داشت کاش او باز هم پیشمان بود و ای کاش لااقل خود پدرم بود و از نبود علیرضا دق مرگ نمیشد اما نبودند هیچ کدام نبودند؛ نه مریم هایم، نه علیرضا و نه حتی پدر با اقتدارم.

زود از خواب پریدم. دلم برای هر دوشان تنگ شد. آنها را از سر نداری و کار زیاد در مزرعه مردم از دست داده بودم دخترهایی که پاره تنم بودند و به اندازه علیرضا، حمیدرضا حبيب و ابوالقاسم برایم عزیز بودند با خودم گفتم کاش زندگی این قدر برایمان سخت نمیگذشت کاش پدرم کمی از اقتدارش کم میکرد و می توانستم راحت با او حرف بزنم راحت با او درد دل کنم و نیازهایمان را بگویم هر چند او برایمان کم نگذاشته بود، اما کاش هیچ وقت شانه های علیرضا زیر ساقه های یونجه زخم نمی شد کاش دستهایش زیر دست بناها و آهکهای ساختمان ترک بر نمی داشت کاش او باز هم پیشمان بود و ای کاش لااقل خود پدرم بود و از نبود علیرضا دق مرگ نمیشد اما نبودند هیچ کدام نبودند؛ نه مریم هایم، نه علیرضا و نه حتی پدر با اقتدارم.

11

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.