بریده‌ای از کتاب تکرار یک تنهایی: جستارهایی از حیات سیدمرتضی آوینی اثر محمدعلی صمدی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

برایت گل می‌آوردم برایت گل می‌آوردم و با تو در اتاقی که به رنگ چشم‌‌هایت بود می‌ماندم ولی دیدم که دستم لحظه‌ها را دور می‌ریزد تو شاید گریه می‌کردی که من تنهایی بیهوده‌ای بودم تو مثل نبض خوشبختی من آرام خواهی ماند و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک که دور از باغ در زندان گل‌های زیبای تو می‌میرد تو را گریان نخواهد کرد میخک‌هایی که دور از باغ در زندان گلدان‌های زیبای تو می‌میرند، می‌دانند من تکرار یک تنهایی‌ام در چشم‌هایی که تمام چشم‌ها را دوست می‌دارد او آدمی بود که همه این راه‌ها را رفته بود چنین تجربیاتی داشت و همین از او آدم روشنی ساخته بود جسور بود

برایت گل می‌آوردم برایت گل می‌آوردم و با تو در اتاقی که به رنگ چشم‌‌هایت بود می‌ماندم ولی دیدم که دستم لحظه‌ها را دور می‌ریزد تو شاید گریه می‌کردی که من تنهایی بیهوده‌ای بودم تو مثل نبض خوشبختی من آرام خواهی ماند و هرگز مرگ یک دیوانه کوچک که دور از باغ در زندان گل‌های زیبای تو می‌میرد تو را گریان نخواهد کرد میخک‌هایی که دور از باغ در زندان گلدان‌های زیبای تو می‌میرند، می‌دانند من تکرار یک تنهایی‌ام در چشم‌هایی که تمام چشم‌ها را دوست می‌دارد او آدمی بود که همه این راه‌ها را رفته بود چنین تجربیاتی داشت و همین از او آدم روشنی ساخته بود جسور بود

6

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.