بریده‌ای از کتاب زایو اثر مصطفی رضایی

زایو
بریدۀ کتاب

صفحۀ 264

می دانست گیر افتاده است ، و حرکت اضافی لیزر های دیگر، مثل شمشیر به تن او می خورد و دست و پایش را مانند بند کیفش قطع خواهد کرد . خسته شده بود . نمی دانست چه کار کند . با کوچک ترین حرکت تعداد لیزر ها بیشتر می شدند .

می دانست گیر افتاده است ، و حرکت اضافی لیزر های دیگر، مثل شمشیر به تن او می خورد و دست و پایش را مانند بند کیفش قطع خواهد کرد . خسته شده بود . نمی دانست چه کار کند . با کوچک ترین حرکت تعداد لیزر ها بیشتر می شدند .

9

2

(0/1000)

نظرات

این بخش از بهترین بخش های کتاب بود
وبعد هم اونجایی که میفهمه چجوری مهندس معماریه توی اون اتاق مرد

0