بریده‌ای از کتاب مربع های قرمز: خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا از کودکی تا پایان دفاع مقدس اثر زینب عرفانیان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 145

سایه‌ی شهادت را می‌دیدیم. بهمان می‌خندید. برایمان دست تکان می‌داد. گاه چند قدم سمتمان می‌آمد و گاه ما سمتش می‌رفتیم. معلق بودیم بین زمین و آسمان. فقط یک گام تا آسمان مانده بود. یک گام تا رهایی از نفس. امان از این نفس، تنها چیزی که به این راحتی پشت خاکریز جا نمی‌ماند. ممکن بود همراهت بیاید و پایت را ببندد. سنگین شوی و نتوانی پرواز کنی=)

سایه‌ی شهادت را می‌دیدیم. بهمان می‌خندید. برایمان دست تکان می‌داد. گاه چند قدم سمتمان می‌آمد و گاه ما سمتش می‌رفتیم. معلق بودیم بین زمین و آسمان. فقط یک گام تا آسمان مانده بود. یک گام تا رهایی از نفس. امان از این نفس، تنها چیزی که به این راحتی پشت خاکریز جا نمی‌ماند. ممکن بود همراهت بیاید و پایت را ببندد. سنگین شوی و نتوانی پرواز کنی=)

183

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.