بریدهای از کتاب خسرو شیرین اثر خسرو باباخانی
1403/5/26
صفحۀ 178
روز خوب بود. قابل تحمل بود؛ اما چهره جنگ در شب در شهر بیدفاع وحشتناک بود. غمبار بود. ترسناک بود. برق نبود. آتشی که از پالایشگاه زبانه میکشید، روشنایی وهم انگیزی به کوچهها، خیابانها و ساختمانها داده بود. سایهروشنهای بلند و کوتاه و نورهای تند و کمرنگ در رقصی دائم بودند. تنها بودم، خوابیدن در اتاق گرم و خفه از شرجی در تاریکی در میان موج انفجارها و صداهای مهیب سخت بود، سخت. مصیبت بود اصلاً. میرفتم پشتبام میخوابیدم، گرچه امن نبود.
روز خوب بود. قابل تحمل بود؛ اما چهره جنگ در شب در شهر بیدفاع وحشتناک بود. غمبار بود. ترسناک بود. برق نبود. آتشی که از پالایشگاه زبانه میکشید، روشنایی وهم انگیزی به کوچهها، خیابانها و ساختمانها داده بود. سایهروشنهای بلند و کوتاه و نورهای تند و کمرنگ در رقصی دائم بودند. تنها بودم، خوابیدن در اتاق گرم و خفه از شرجی در تاریکی در میان موج انفجارها و صداهای مهیب سخت بود، سخت. مصیبت بود اصلاً. میرفتم پشتبام میخوابیدم، گرچه امن نبود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.