بریدۀ کتاب
1402/6/10
4.2
249
صفحۀ 42
آدمها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی میکنند. من مال نیمه ی اول بودم. پدر با اخم توی گور خفته بود. با همان اخمی که برای آیدین داشت. پدر گفت: گذشته ها را فراموش کن. آیدین گفت: پدر، مرا فراموش کن. پس کی تمام میشود این زمستان؟ چرا اینجا همه اش زمستان است؟ زندگی همیشه خوردن و خوابیدن نبود. چیزهای ظریف و کوچکی هم بود که او نمیتوانست به مادر بگوید. دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن سخت است. وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. 10 شهریور 1401 درگذشت خالق سمفونی مردگان، عالی جناب عباس معروفی. یادش گرامی.
آدمها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی میکنند. من مال نیمه ی اول بودم. پدر با اخم توی گور خفته بود. با همان اخمی که برای آیدین داشت. پدر گفت: گذشته ها را فراموش کن. آیدین گفت: پدر، مرا فراموش کن. پس کی تمام میشود این زمستان؟ چرا اینجا همه اش زمستان است؟ زندگی همیشه خوردن و خوابیدن نبود. چیزهای ظریف و کوچکی هم بود که او نمیتوانست به مادر بگوید. دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن سخت است. وقتی آدم تنها میشود، تمامی غم دنیا در وجودش خیمه میزند. 10 شهریور 1401 درگذشت خالق سمفونی مردگان، عالی جناب عباس معروفی. یادش گرامی.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.