بریدۀ کتاب

مسئولیت و سازندگی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 167

شناخت و ادراک مجرد، عقیم است و باری نمی‌آورد. اما شناخت خوبی و یا بدی زاینده است و عشق و ترس و نفرت را به دنبال می‌کشد و احساس ها را می‌جنباند. و همین است که ما در بینش اسلامی و جهان‌بینی اسلام و در معارف اصیل، فقط به شناخت این که خدایی هست و یا انسانی هست و یا جهانی هست قانع نیستیم. شناخت مجرد و کلی از این که خدایی هست، در ما احساسی نمی‌آورد، و جز در مغز ما جایی ندارد. اما شناخت بی‌تفاوتی او و اینکه خلق را آفرید و پشیمان شد و رهایشان کرد و فقط گاه‌گاهی برایشان کسانی فرستاد که بدی نکنند، این شناخت در ما بی‌تفاوتی و ولنگاری می‌آفریند. و شناخت ستمگری و سنگدلی و خودخواهی او و این که در آن بالا نشسته و همین که کسی بخواهد سری بجنباند، گوشش را می‌گیرد و به آتش می‌اندازد و او را با زنجیر های دراز و سنگین می‌بندد، این شناخت در ما عصیان و سرکشی به وجود می‌آورد و حتی انقلابی در جهنم می‌آفریند. درحالی که شناخت زیبایی و عظمت و شکوه و محبت و بخشش و رفاقت او که از من به من نزدیک‌تر و از من به من آگاه‌تر و از من به من مهربان‌تر است، در من عشق و فنا و توحید می‌آفریند و مرا از غیر او می‌گسلد، همان طور که بلال ها را از همه گسست و مجاهد ها را حتی از خویشتن جدا کرد؛ که آن ها می‌دیدند آخر بی او، با خود، چه می‌توانند بکنند؟ آن‌ها می‌یافتند که بی او، با خودشان نیستند. اما با او، بی‌خودشان زنده‌اند و ادامه دارند؛

شناخت و ادراک مجرد، عقیم است و باری نمی‌آورد. اما شناخت خوبی و یا بدی زاینده است و عشق و ترس و نفرت را به دنبال می‌کشد و احساس ها را می‌جنباند. و همین است که ما در بینش اسلامی و جهان‌بینی اسلام و در معارف اصیل، فقط به شناخت این که خدایی هست و یا انسانی هست و یا جهانی هست قانع نیستیم. شناخت مجرد و کلی از این که خدایی هست، در ما احساسی نمی‌آورد، و جز در مغز ما جایی ندارد. اما شناخت بی‌تفاوتی او و اینکه خلق را آفرید و پشیمان شد و رهایشان کرد و فقط گاه‌گاهی برایشان کسانی فرستاد که بدی نکنند، این شناخت در ما بی‌تفاوتی و ولنگاری می‌آفریند. و شناخت ستمگری و سنگدلی و خودخواهی او و این که در آن بالا نشسته و همین که کسی بخواهد سری بجنباند، گوشش را می‌گیرد و به آتش می‌اندازد و او را با زنجیر های دراز و سنگین می‌بندد، این شناخت در ما عصیان و سرکشی به وجود می‌آورد و حتی انقلابی در جهنم می‌آفریند. درحالی که شناخت زیبایی و عظمت و شکوه و محبت و بخشش و رفاقت او که از من به من نزدیک‌تر و از من به من آگاه‌تر و از من به من مهربان‌تر است، در من عشق و فنا و توحید می‌آفریند و مرا از غیر او می‌گسلد، همان طور که بلال ها را از همه گسست و مجاهد ها را حتی از خویشتن جدا کرد؛ که آن ها می‌دیدند آخر بی او، با خود، چه می‌توانند بکنند؟ آن‌ها می‌یافتند که بی او، با خودشان نیستند. اما با او، بی‌خودشان زنده‌اند و ادامه دارند؛

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.