بریدۀ کتاب
1402/11/29
4.3
10
صفحۀ 83
گمانم ظاهرم فرقی نکرده بود اما مطمئن بودم شخصیتم کمکم دارد تغییر میکند. حالا دیگر آن دختر بیشعوری نبودم که فقط بهخاطر دیدن پسری در زمین تنیس، شش ماه گیج و منگ باشد! تصور میکنم وقتی آدم زیاد به مرگ فکر کند، احساس میکند به طرز عجیبی به زندگی وابسته است! احساس میکند شهامتش بیشتر شده و اینکه زندگیاش خیلی باارزش است. دیگر نمیخواهد آن را با این نگرانی که چرا به خوبی دیگران نیست، تلف کند! و همین باعث میشود که دقیقتر به دیگران نگاه کند! همانطور که قبلاً هم گفتم، احساس میکردم دنیا را از پشت عینک جدیدی میبینم.
گمانم ظاهرم فرقی نکرده بود اما مطمئن بودم شخصیتم کمکم دارد تغییر میکند. حالا دیگر آن دختر بیشعوری نبودم که فقط بهخاطر دیدن پسری در زمین تنیس، شش ماه گیج و منگ باشد! تصور میکنم وقتی آدم زیاد به مرگ فکر کند، احساس میکند به طرز عجیبی به زندگی وابسته است! احساس میکند شهامتش بیشتر شده و اینکه زندگیاش خیلی باارزش است. دیگر نمیخواهد آن را با این نگرانی که چرا به خوبی دیگران نیست، تلف کند! و همین باعث میشود که دقیقتر به دیگران نگاه کند! همانطور که قبلاً هم گفتم، احساس میکردم دنیا را از پشت عینک جدیدی میبینم.
6
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.