بریده‌ای از کتاب ماه به روایت آه اثر ابوالفضل زرویی نصرآبادی

میم

میم

دیروز

بریدۀ کتاب

صفحۀ 50

پدرم دست عباس را دريك دست ودست حسين را دردست ديگر گرفت. او بهترين تصميم را گرفته بود همه از ميزان علاقه و دلبستگی متقابل حسين و عباس به همديگر باخبر بودند و چه خوب كه پدرم در اين لحظات عباس رابه حسين مى سپرد،اما درميان بهت و حيرت همگان، او دست حسين را دردست عباس گذاشت و گفت: عباس جان، برادرت حسين را بعد از خدا به تو میسپارم، همچون چشمانت ازاو مراقبت كن، مبادا او راتنها بگذارى

پدرم دست عباس را دريك دست ودست حسين را دردست ديگر گرفت. او بهترين تصميم را گرفته بود همه از ميزان علاقه و دلبستگی متقابل حسين و عباس به همديگر باخبر بودند و چه خوب كه پدرم در اين لحظات عباس رابه حسين مى سپرد،اما درميان بهت و حيرت همگان، او دست حسين را دردست عباس گذاشت و گفت: عباس جان، برادرت حسين را بعد از خدا به تو میسپارم، همچون چشمانت ازاو مراقبت كن، مبادا او راتنها بگذارى

7

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.