بریده‌ای از کتاب مرگ به وقت بهار اثر مرسه رودوردا

بریدۀ کتاب

صفحۀ 91

اگر خوابم نمی‌برد، ابر تیره‌ای که همیشه در جانم لانه داشت هراسانم می‌کرد، هراسان از شب، از تابستان مرده، از پرندگان عزاداری که فرار کردند، از زنبورهایی که آن‌همه عسل با خود می‌‌آوردند و می‌بردند فصلی که آخرین رمق نور و علف‌های سبز را گرفته بود.

اگر خوابم نمی‌برد، ابر تیره‌ای که همیشه در جانم لانه داشت هراسانم می‌کرد، هراسان از شب، از تابستان مرده، از پرندگان عزاداری که فرار کردند، از زنبورهایی که آن‌همه عسل با خود می‌‌آوردند و می‌بردند فصلی که آخرین رمق نور و علف‌های سبز را گرفته بود.

60

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.