بریده‌ای از کتاب بیچارگان اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 58

خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دست‌کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه‌دار، آن وقت خاطرات تر و تازه‌اش می‌کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می‌افتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب می‌کند.

خاطرات، چه شیرین چه تلخ، همیشه منبع عذاب هستن؛ دست‌کم برای من که چنین است؛ اما حتی این عذاب هم شیرین است. و وقتهایی که دل آدم پر است، بیمار است، در رنج است، و غصه‌دار، آن وقت خاطرات تر و تازه‌اش می‌کنند، انگار که یک قطره شبنم شبانگاهی که پس از روزی گرم از فرط رطوبت می‌افتد و گل بیچاره پژمرده را که آفتاب تند بعدازظهر تفته اش کرده، شاداب می‌کند.

65

13

(0/1000)

نظرات

حق
2

2

به نظرم داستایوفسکی تو این جور توصیفات معرکه هست...  

0

کلماتش انگار مثل آبیه که از چشمه روح انسانی  میجوشه و بیرون میریزه 
@javad 

1

واقعا
1

1

داستایوفسکی این احساسات رو عالی توصیف میکنه...  

1