بریدۀ کتاب

و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد
بریدۀ کتاب

صفحۀ 65

فقط ساکت به حرف‌هایش گوش می‌دادم و نگاه می‌کردم به خطوط شکسته‌ی صورتش که کم‌کم روی صورت من هم هویدا می‌شد. به پیوندِ ناگزیرِ بودنِ من و او فکر می‌کردم و به مکرر بودنِ «ما». تمام عمر نخواسته بودم او باشم اما مثل او می‌خندیدم و مثل او تعجب می‌کردم و دندان‌های جلویی‌ام از همان‌جا داشت می‌‌پوسید که دندان‌های او. مثل او‌ بدبین بودم و نق می‌زدم. مثل او ساده‌لوح و بدجنس بودم. مثل او خوب و بد بودم. من تکرار او بودم. تکرار یا، آن‌طور که لغتنامه‌ی منتهی‌الارب می‌گوید، «بارها برگردانیدن چیز را».

فقط ساکت به حرف‌هایش گوش می‌دادم و نگاه می‌کردم به خطوط شکسته‌ی صورتش که کم‌کم روی صورت من هم هویدا می‌شد. به پیوندِ ناگزیرِ بودنِ من و او فکر می‌کردم و به مکرر بودنِ «ما». تمام عمر نخواسته بودم او باشم اما مثل او می‌خندیدم و مثل او تعجب می‌کردم و دندان‌های جلویی‌ام از همان‌جا داشت می‌‌پوسید که دندان‌های او. مثل او‌ بدبین بودم و نق می‌زدم. مثل او ساده‌لوح و بدجنس بودم. مثل او خوب و بد بودم. من تکرار او بودم. تکرار یا، آن‌طور که لغتنامه‌ی منتهی‌الارب می‌گوید، «بارها برگردانیدن چیز را».

11

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.