بریده‌ای از کتاب عصرهای کریسکان؛ خاطرات امیر سعیدزاده اثر کیانوش گلزارراغب

شهاب

شهاب

1403/11/3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 168

بعد از یک هفته مرا داخل چادری می‌برند و شروع به بازجویی می‌کنند. قاضی بازجو فتاح اشنویه ای است که یک دست دارد.می پرسد: «نام و نام خانوادگی» -سعید سردشتی هستم -در شهر شما به بر میگن چی؟ -بز -به قاطر چی میگن؟ -قاطر. -به خرگوش چی میگن؟ -بز! بشقاب سیب زمینی دستش را به طرف صورتم پرت میکند و می گوید: «پدر سوخته ،عوضی منو مسخره کردی؟» -مسخره نکردم. خوب همه جای دنیا بز بزه، خرخره، اسب اسبه، قاطر قاطره این چه سؤالیه که می پرسی؟ با عصابنیت دستور میدهد: «این پدر سوخته رو ببرین سر جاش و زندانی کنین.»

بعد از یک هفته مرا داخل چادری می‌برند و شروع به بازجویی می‌کنند. قاضی بازجو فتاح اشنویه ای است که یک دست دارد.می پرسد: «نام و نام خانوادگی» -سعید سردشتی هستم -در شهر شما به بر میگن چی؟ -بز -به قاطر چی میگن؟ -قاطر. -به خرگوش چی میگن؟ -بز! بشقاب سیب زمینی دستش را به طرف صورتم پرت میکند و می گوید: «پدر سوخته ،عوضی منو مسخره کردی؟» -مسخره نکردم. خوب همه جای دنیا بز بزه، خرخره، اسب اسبه، قاطر قاطره این چه سؤالیه که می پرسی؟ با عصابنیت دستور میدهد: «این پدر سوخته رو ببرین سر جاش و زندانی کنین.»

7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.