بریده‌ای از کتاب استاد: صد روایت از زندگی آیت الله سیدعلی قاضی اثر محمدجواد میری

بریدۀ کتاب

صفحۀ 113

عیدی روز عید بود. با چند نفر از دوستان، به زیارت مرقد استادمان آقای قاضی رفتیم. یکی از رفقا خطاب به روح استاد گفت: «امروز عید است. ما از شما عیدی می‌خواهیم.» ناگهان در همان بیداری دیدیم آقای قاضی با عمامه و عبا و جامی از گلاب آمد و کف دست ما از آن گلاب ریخت. بعد مقابل چشمان بهت زده ما گفت: «من از خدا خواستم که جسمم در برزخ، در اختیار خودم باشد.»

عیدی روز عید بود. با چند نفر از دوستان، به زیارت مرقد استادمان آقای قاضی رفتیم. یکی از رفقا خطاب به روح استاد گفت: «امروز عید است. ما از شما عیدی می‌خواهیم.» ناگهان در همان بیداری دیدیم آقای قاضی با عمامه و عبا و جامی از گلاب آمد و کف دست ما از آن گلاب ریخت. بعد مقابل چشمان بهت زده ما گفت: «من از خدا خواستم که جسمم در برزخ، در اختیار خودم باشد.»

13

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.