بریده‌ای از کتاب ما دروغگو بودیم اثر امیلی لاک هارت

 ستایش

ستایش

1402/3/1

بریدۀ کتاب

صفحۀ 97

از او می‌پرسم: «دلتون برای مادربزرگ تنگ شده؟ آخه من دلم تنگ شده. ما هیچ‌وقت در مورد اون حرف نزدیم.» می‌گوید: «بخشی از من مرد که بهترین بخشش بود.» می‌پرسم: «این طور فکر می‌کنید؟» پدربزرگ می‌گوید: «همه‌ی چیزی که می‌تونم بگم همینه.»

از او می‌پرسم: «دلتون برای مادربزرگ تنگ شده؟ آخه من دلم تنگ شده. ما هیچ‌وقت در مورد اون حرف نزدیم.» می‌گوید: «بخشی از من مرد که بهترین بخشش بود.» می‌پرسم: «این طور فکر می‌کنید؟» پدربزرگ می‌گوید: «همه‌ی چیزی که می‌تونم بگم همینه.»

19

18

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.