بریدۀ کتاب

آرزوهای بزرگ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 123

با نوک عصایش میز را نشان داد و گفت : اینجاست که وقتی می می‌میرم مرا روی آن می‌خوابانند. اینجاست که از جنازه‌ام دیدن می‌کنند. از فکر اینکه اینکه مبادا همان لحظه روی میز بخوابد و بمیرد و شباهتش را با مومیایی نمایشگاه تکمیل کند،ترس مرا فرا گرفت و از تماس با او اندامم به لرزه افتاد.

با نوک عصایش میز را نشان داد و گفت : اینجاست که وقتی می می‌میرم مرا روی آن می‌خوابانند. اینجاست که از جنازه‌ام دیدن می‌کنند. از فکر اینکه اینکه مبادا همان لحظه روی میز بخوابد و بمیرد و شباهتش را با مومیایی نمایشگاه تکمیل کند،ترس مرا فرا گرفت و از تماس با او اندامم به لرزه افتاد.

7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.