بریدۀ کتاب

شما که غریبه نیستید
بریدۀ کتاب

صفحۀ 171

ننه‌بابا استکانی چای جلویش می‌گذارد. عموابرام توی چپقش توتون می‌ریزد، با سر انگشت بلند و پینه‌بسته‌اش توتون می‌تپاند تو سر چپق. با دست تکه‌ای زغال آتش گرفته از بخاری بر می‌دارد و روی توتون می‌گذارد. دستش نمی‌سوزد. از بس پوست دست‌هاش کلفت و زمخت است. به چپق پک می‌زند. دود چپق از دماغ و دهنش بیرون می‌زند، انگار بخاری دیواری. انگار اجاق.

ننه‌بابا استکانی چای جلویش می‌گذارد. عموابرام توی چپقش توتون می‌ریزد، با سر انگشت بلند و پینه‌بسته‌اش توتون می‌تپاند تو سر چپق. با دست تکه‌ای زغال آتش گرفته از بخاری بر می‌دارد و روی توتون می‌گذارد. دستش نمی‌سوزد. از بس پوست دست‌هاش کلفت و زمخت است. به چپق پک می‌زند. دود چپق از دماغ و دهنش بیرون می‌زند، انگار بخاری دیواری. انگار اجاق.

2

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.