بریدهای از کتاب سلوک اثر محمود دولت آبادی
1404/1/7
صفحۀ 155
این اشک خشک...آری...مانده است پشت مردمکانم، چیزی چون ابرهایی در قفس پشت پرده های چشم. دیری است دیرگاه _زمانی است که نه می بارد و نه می شکند نه می بارم و نه پایان می گیرم. ابر شده ام؛ از آن ابر های خشک آسمان های کویر. خشک و عبوس و عبث نه گذر می کنم از خود و نه از این آسمان .
این اشک خشک...آری...مانده است پشت مردمکانم، چیزی چون ابرهایی در قفس پشت پرده های چشم. دیری است دیرگاه _زمانی است که نه می بارد و نه می شکند نه می بارم و نه پایان می گیرم. ابر شده ام؛ از آن ابر های خشک آسمان های کویر. خشک و عبوس و عبث نه گذر می کنم از خود و نه از این آسمان .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.