بریدهای از کتاب قصه های امیرعلی ۱ اثر امیرعلی نبویان
1404/5/2
صفحۀ 29
یکی نبود به آن درخت لعنتی بگوید پدر آمرزیده ، تو که سوز و کوران زمستان را طاقت آوردی و با هزار بدبختی دوباره شکوفه دادی و فتوسنتز کردی ، نمیشد دو دقیقه هم تحمل کنی وآن سیب وامانده را ، عدل ول ندهی توی سر اسحاق خان؟!
یکی نبود به آن درخت لعنتی بگوید پدر آمرزیده ، تو که سوز و کوران زمستان را طاقت آوردی و با هزار بدبختی دوباره شکوفه دادی و فتوسنتز کردی ، نمیشد دو دقیقه هم تحمل کنی وآن سیب وامانده را ، عدل ول ندهی توی سر اسحاق خان؟!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.